#هر_پگاه_يك_پيام
در زمینه خبرنگاری و تصویربرداری هم وارد شده بود! برایم جالب بود. دفاع شخصی هم کار میکرد وحتی مدرکش را هم گرفته بود. از هرکسی چیزی یاد میگرفت. دوست داشت خودش را از همه نظر تقویت کند و بهترین باشد. طبیعی بود که چنین کسی جز به بهترین نوع پرواز به آسمان، راضی نشود.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
در زمینه خبرنگاری و تصویربرداری هم وارد شده بود! برایم جالب بود. دفاع شخصی هم کار میکرد وحتی مدرکش را هم گرفته بود. از هرکسی چیزی یاد میگرفت. دوست داشت خودش را از همه نظر تقویت کند و بهترین باشد. طبیعی بود که چنین کسی جز به بهترین نوع پرواز به آسمان، راضی نشود.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
با سلام ضمن تبريك اعياد شعبانيه صوت زير كه توسط شهيد مدافع حرم عباس دانشگر در همين روز ها ضبط شده بود تقديم ميگردد.
#هر_پگاه_يك_پيام
یادم نمیرود شبی را که از آمدنش ناامید شدیم. بغضی تلخ گلوهایمان را میفشرد. نگاههایمان دور تا دور منطقه را میگشت تا شاید نشانی از عباس بیابد. بیتاب بودیم اما از عباس خبری نمیرسید تا آبی باشد بر آتشِ بیتابیمان. صبح جمعه، بیست و یکم خردادماه بود که نیروهایی برای تفحص جلو رفتند. وقتی پیکر عباس را بازگرداندند دیدیم که خون، صورتش را خضاب کرده است. آری! روح عباس به دیدار خدا رفته بود، خونش خاک حلب را رنگین کرده بود و جسمش آمده بود تا آتش جانمان را شعلهور کند. عباس را که دیدیم فهمیدیم، وقتی روحش پروانهوار رو به آسمان میرفت، شمع جسمش آرام و بی صدا میسوخت...
نقل از:
حسین جوینده _ همرزم شهيد
كانال جوان مومن انقلابي
یادم نمیرود شبی را که از آمدنش ناامید شدیم. بغضی تلخ گلوهایمان را میفشرد. نگاههایمان دور تا دور منطقه را میگشت تا شاید نشانی از عباس بیابد. بیتاب بودیم اما از عباس خبری نمیرسید تا آبی باشد بر آتشِ بیتابیمان. صبح جمعه، بیست و یکم خردادماه بود که نیروهایی برای تفحص جلو رفتند. وقتی پیکر عباس را بازگرداندند دیدیم که خون، صورتش را خضاب کرده است. آری! روح عباس به دیدار خدا رفته بود، خونش خاک حلب را رنگین کرده بود و جسمش آمده بود تا آتش جانمان را شعلهور کند. عباس را که دیدیم فهمیدیم، وقتی روحش پروانهوار رو به آسمان میرفت، شمع جسمش آرام و بی صدا میسوخت...
نقل از:
حسین جوینده _ همرزم شهيد
كانال جوان مومن انقلابي
#هر_پگاه_يك_پيام
یکی از بچههای آرپیجیزنِ نبل و الزهرا حلقهای به عباس داده بود. عباس هم دستکشهایش را درآورده بود و به او هدیه کرده بود. دستکشهای عباس، دستکشهای مخصوصِ نظامی و گرانقیمت بودند. این هدیه دادن و هدیه گرفتن، دو روز پیش از شهادتش اتفاق افتاد. به عباس گفتم:«این دستکش قیمت کمی نداره، راحت دادیش به این بنده خدا؟» گفت:«من شاید دیگه اینجا نیام ولی این رزمنده شاید تا چند سال اینجا بمونه؛ این دستکشا بیشتر به دردش میخوره.»
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
یکی از بچههای آرپیجیزنِ نبل و الزهرا حلقهای به عباس داده بود. عباس هم دستکشهایش را درآورده بود و به او هدیه کرده بود. دستکشهای عباس، دستکشهای مخصوصِ نظامی و گرانقیمت بودند. این هدیه دادن و هدیه گرفتن، دو روز پیش از شهادتش اتفاق افتاد. به عباس گفتم:«این دستکش قیمت کمی نداره، راحت دادیش به این بنده خدا؟» گفت:«من شاید دیگه اینجا نیام ولی این رزمنده شاید تا چند سال اینجا بمونه؛ این دستکشا بیشتر به دردش میخوره.»
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
#هر_پگاه_يك_پيام
نیمهشب هم که به او زنگ میزدی پاسخگو بود. شبانهروزی کار میکرد. پروژههایی که احتمال زمین خوردنشان بود را نجات میداد. ما هم این را فهمیده بودیم و کارهای سخت را به او میسپردیم. پیگیر بود و دلسوز و دغدغهمند. توقعاتش از خودش خیلی بالا بود و تلاش میکرد تا بتواند به خواستههایی که از خودش داشت پاسخ بدهد!
نقل از : حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
نیمهشب هم که به او زنگ میزدی پاسخگو بود. شبانهروزی کار میکرد. پروژههایی که احتمال زمین خوردنشان بود را نجات میداد. ما هم این را فهمیده بودیم و کارهای سخت را به او میسپردیم. پیگیر بود و دلسوز و دغدغهمند. توقعاتش از خودش خیلی بالا بود و تلاش میکرد تا بتواند به خواستههایی که از خودش داشت پاسخ بدهد!
نقل از : حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
#هر_پگاه_يك_پيام
همه فرماندهان و مربیان جمع شده بودند. سردار گفت:«تو سوریه عرصه به نیروهای مقاومت تنگ شده. اونجا کسایی رو نیاز داره که شجاع و جسور باشن و بشه روشون حساب کرد.» اسفند 94 بود. برخی از فرماندهان و مربیان ثبتنام کردند. قرار بود در تعطیلات عید نوروز به سوریه اعزام شویم. عدهای به دلیل شرایط خانوادگیشان منصرف شده بودند و نام ده نفر در لیست نهایی اعزام قرار گرفته بود. لیست را که نگاه کردم، نام عباس را دیدم. از خوشحالی بال درآوردم و روحیه گرفتم. با خودم گفتم:«دمش گرم! واقعا مَرده، حرف و عملش یکیه»
میدانستم که عباس اهل شعار نیست و اهل عمل است.
رفتم پیش عباس. گفتم:«خیلی بامرامی!» گفت:«این حرفا چیه! وظیفمونه...»
کلاس رفتنهایمان از اینجا به بعد شروع شد.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
همه فرماندهان و مربیان جمع شده بودند. سردار گفت:«تو سوریه عرصه به نیروهای مقاومت تنگ شده. اونجا کسایی رو نیاز داره که شجاع و جسور باشن و بشه روشون حساب کرد.» اسفند 94 بود. برخی از فرماندهان و مربیان ثبتنام کردند. قرار بود در تعطیلات عید نوروز به سوریه اعزام شویم. عدهای به دلیل شرایط خانوادگیشان منصرف شده بودند و نام ده نفر در لیست نهایی اعزام قرار گرفته بود. لیست را که نگاه کردم، نام عباس را دیدم. از خوشحالی بال درآوردم و روحیه گرفتم. با خودم گفتم:«دمش گرم! واقعا مَرده، حرف و عملش یکیه»
میدانستم که عباس اهل شعار نیست و اهل عمل است.
رفتم پیش عباس. گفتم:«خیلی بامرامی!» گفت:«این حرفا چیه! وظیفمونه...»
کلاس رفتنهایمان از اینجا به بعد شروع شد.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
#هر_پگاه_يك_پيام
عباس با شور و شوق خاصی در دورههای آمادگی برای اعزام شرکت میکرد. هرچه اساتید میگفتند یادداشت میکرد و زیاد سوال میپرسید. در کلاسها حتی یک دقیقه هم او را آرام نمیدیدی. دغدغه این را داشت که استاد بیشتر درس بدهد و او بیشتر یاد بگیرد. از بقیه هم میپرسید تا درباره موضوع درس چیزی فراتر از آنچه که گفته شده بود بداند. یکی از ویژگیهای خوبش این بود که اگر مطلبی را نمیدانست، راحت میگفت نمیدانم! این شاخصه افرادی است که روحشان درجات بالایی از معرفت را چشیده باشد. وجود این شاخصه در عباس در این سن و سال مرا به وجد میآورد. همین ویژگیها بود که علاقه مرا به عباس بیشتر و بیشتر میکرد. دورهها را که گذراندیم قرار شد تا در ایام عید نوروز اعزام شویم. اکثر افراد دوست دارند که در این ایام در کنار خانواده باشند اما عباس وظیفهاش را خوب میشناخت.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهيد
كانال جوان مومن انقلابي
عباس با شور و شوق خاصی در دورههای آمادگی برای اعزام شرکت میکرد. هرچه اساتید میگفتند یادداشت میکرد و زیاد سوال میپرسید. در کلاسها حتی یک دقیقه هم او را آرام نمیدیدی. دغدغه این را داشت که استاد بیشتر درس بدهد و او بیشتر یاد بگیرد. از بقیه هم میپرسید تا درباره موضوع درس چیزی فراتر از آنچه که گفته شده بود بداند. یکی از ویژگیهای خوبش این بود که اگر مطلبی را نمیدانست، راحت میگفت نمیدانم! این شاخصه افرادی است که روحشان درجات بالایی از معرفت را چشیده باشد. وجود این شاخصه در عباس در این سن و سال مرا به وجد میآورد. همین ویژگیها بود که علاقه مرا به عباس بیشتر و بیشتر میکرد. دورهها را که گذراندیم قرار شد تا در ایام عید نوروز اعزام شویم. اکثر افراد دوست دارند که در این ایام در کنار خانواده باشند اما عباس وظیفهاش را خوب میشناخت.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهيد
كانال جوان مومن انقلابي
#هر_پگاه_يك_پيام
تازه نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرابرسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا میگذاشت. آتش درونش هر لحظه شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم:«گذرنامه چی میشه؟» گفت:«همهچی هماهنگه» یکبار با آن شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از خدامونه!» ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از شهدا را به ایران آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ دل کندن از دنیا بود. و عباس از دنیا دل کنده بود.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
تازه نامزد کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام عید بود. خیلیها منتظرند که ایام عید فرابرسد تا از قوم و خویشها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلیها مهم است. اما عباس باید این لذت را زیر پا میگذاشت. آتش درونش هر لحظه شعلهورتر میشد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم:«گذرنامه چی میشه؟» گفت:«همهچی هماهنگه» یکبار با آن شور و حالش زنگ زد و گفت:«حسین! گذرنامهها رو هماهنگ کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از خدامونه!» ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق میافتاد. خیلی از شهدا را به ایران آورده بودند و از بچههای ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ دل کندن از دنیا بود. و عباس از دنیا دل کنده بود.
نقل از:
حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
#هر پگاه يك پيام
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!» گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد. در فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:«مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام» صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
@javanemomeneenghlabi
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!» گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد. در فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:«مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام» صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
@javanemomeneenghlabi
#هر پگاه يك پيام
قبل از اعزام میگفتیم باید از خدا بخواهیم که حرف و عملمان یکی شود و آنوقت برویم. حالا در حلب وقت آن رسیده بود که نشان بدهیم چقدر حرف و عملمان یکی است. انگار باید تأثیر تمام این بیست و چند سالی که زیارت عاشورا خوانده بودیم و سینهزنی کرده بودیم را در چند روز عملا نشان میدادیم. کسی که حرف و عملش یکی است، یک قدم هم به سمت عقب برنمیدارد. صبح روز اول در حلب، رفتیم برای گرفتن تجهیزات. آن روز عملیات انجام و درگیریها کمتر شد اما پیکر یکی از نیروهای عباس در زمین دشمن مانده بود. عباس بیقرار بود؛ انگار که چیزی گم کرده باشد. میخواست هرطور که شده خودش را به خط درگیری برساند و پیکر نیروی جامانده را بیاورد. آنجا بود که با خودم گفتم عباس مردِ عمل است.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانل جوان مومن انقلابي @javanemomeneenghlabi
قبل از اعزام میگفتیم باید از خدا بخواهیم که حرف و عملمان یکی شود و آنوقت برویم. حالا در حلب وقت آن رسیده بود که نشان بدهیم چقدر حرف و عملمان یکی است. انگار باید تأثیر تمام این بیست و چند سالی که زیارت عاشورا خوانده بودیم و سینهزنی کرده بودیم را در چند روز عملا نشان میدادیم. کسی که حرف و عملش یکی است، یک قدم هم به سمت عقب برنمیدارد. صبح روز اول در حلب، رفتیم برای گرفتن تجهیزات. آن روز عملیات انجام و درگیریها کمتر شد اما پیکر یکی از نیروهای عباس در زمین دشمن مانده بود. عباس بیقرار بود؛ انگار که چیزی گم کرده باشد. میخواست هرطور که شده خودش را به خط درگیری برساند و پیکر نیروی جامانده را بیاورد. آنجا بود که با خودم گفتم عباس مردِ عمل است.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانل جوان مومن انقلابي @javanemomeneenghlabi
#هر پگاه يك پيام
گفت:«میای بریم با قناسه داعشیها رو بزنیم؟» قبول کردم و با هم رفتیم. کار همیشگیاش بود. بیکار که میشد میرفت و کمین میکرد و چند داعشی را یا زخمی میکرد و یا به هلاکت میرساند. این وجه «اشداء علیالکفار» شخصیت عباس بود.
در مقابل با نیروهای خودش مهربان بود و به آنها میرسید. حالشان را میپرسید و با آنها شوخی میکرد. هروقت عباس بین آنها بود، از او روحیه میگرفتند. او مصداق آیه «اشداء علیالکفار رحماء بینهم» بود.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
@javanemomeneenghlabi
گفت:«میای بریم با قناسه داعشیها رو بزنیم؟» قبول کردم و با هم رفتیم. کار همیشگیاش بود. بیکار که میشد میرفت و کمین میکرد و چند داعشی را یا زخمی میکرد و یا به هلاکت میرساند. این وجه «اشداء علیالکفار» شخصیت عباس بود.
در مقابل با نیروهای خودش مهربان بود و به آنها میرسید. حالشان را میپرسید و با آنها شوخی میکرد. هروقت عباس بین آنها بود، از او روحیه میگرفتند. او مصداق آیه «اشداء علیالکفار رحماء بینهم» بود.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
@javanemomeneenghlabi
#هر پگاه يك پيام
18 بهمن 94 بود که برای پرواز «تندم» و در واقع آمادگی برای سقوط آزاد با چتر آمده بود. عملیات سقوط آزاد را انجام داد. آن روز خاطره خیلی خوبی برای ما شد. افراد خاصی در جهان به دنبال سقوط آزاد میروند. بعد از عملیات، حس و حال 25 ثانیه سقوط با سرعت 240 کیلومتر در ساعت را از عباس پرسیدم. گفت:«چیز خاصی نبود! عادی بود. فکر میکردم از این سختتر باشه. اگه بگن تنها بپر، تنها میپرم.» توی دلم گفتم:«این پسر دیوونه س!»
دومین روز حضور در حلب وقتی پشت بیسیم صدایش را شنیدم، کلمه «تندم» را استفاده کردم. من را شناخت. گفت:«ابویاسین شمایی؟» قراری گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم. تا قبل از آن همیشه صدای عباس را در بیسیم میشنیدم. سر قرار که حاضر شدم دیدم یک جوان قد بلند دارد میآید! صورتش ریش نداشت! آنجا بود که برای اولینبار در حلب یک دل سیر عباس را دیدم.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
@javanemomeneenghlabi
18 بهمن 94 بود که برای پرواز «تندم» و در واقع آمادگی برای سقوط آزاد با چتر آمده بود. عملیات سقوط آزاد را انجام داد. آن روز خاطره خیلی خوبی برای ما شد. افراد خاصی در جهان به دنبال سقوط آزاد میروند. بعد از عملیات، حس و حال 25 ثانیه سقوط با سرعت 240 کیلومتر در ساعت را از عباس پرسیدم. گفت:«چیز خاصی نبود! عادی بود. فکر میکردم از این سختتر باشه. اگه بگن تنها بپر، تنها میپرم.» توی دلم گفتم:«این پسر دیوونه س!»
دومین روز حضور در حلب وقتی پشت بیسیم صدایش را شنیدم، کلمه «تندم» را استفاده کردم. من را شناخت. گفت:«ابویاسین شمایی؟» قراری گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم. تا قبل از آن همیشه صدای عباس را در بیسیم میشنیدم. سر قرار که حاضر شدم دیدم یک جوان قد بلند دارد میآید! صورتش ریش نداشت! آنجا بود که برای اولینبار در حلب یک دل سیر عباس را دیدم.
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
كانال جوان مومن انقلابي
@javanemomeneenghlabi
برگزاری مراسم اعیاد شعبانیه وتجلیل از همکاران گرانقدر جانباز با حضور مدیریت و کارکنان شرکت آبفای شهرستان سمنان.
مهمان وسخنران مراسم: پدر شهید عباس دانشگر
مهمان وسخنران مراسم: پدر شهید عباس دانشگر
The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 29 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 19 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.
The account of the user that created this channel has been inactive for the last 5 months. If it remains inactive in the next 10 days, that account will self-destruct and this channel will no longer have a creator.